مقدمه مسأله حدوث عالم از قديم الايام همواره مورد توجه خاصّ خردمندان در عرصههاي دين، فلسفه و كلام بوده است و اين مسأله در پرتو مباني متعالي حكمت صدرايی از جايگاه ويژه و ممتازي برخوردار ميباشد. مسأله حدوث عالم از دو جهت براي صدرالمتألهين حايز اهميت است، يكي ماهيت و حقيقت نفس مسأله كه همواره اذهان صاحبان انديشه را به خود مشغول داشته و كانون توجه آنها بوده است؛ و ديگري چهره ممتاز اين مسأله است كه براساس اصل اصيل حكمت متعاليه به خوبي و زيبايي پديدار ميگردد. قبل از اينكه وارد اصل بحث؛ يعنيحدوث زماني عالم بشویم، به عنوان مقدمه توضيح مختصري را درباره حدوث و قدم و زمان لازم ميدانیم؛ زيرا با روشن شدن حدوث و قدم زمان، زمينة بحث اصلي(حدوث زماني عالم) كاملاً مهيا ميگردد. 1ـ حدوث و قدم زمان از جمله مباحثي كه در مورد زمان مطرح ميشود، اين مسأله است كه آيا زمان حادث است يا قديم؟ براي روشن شدن اين سؤال بايد گفت حكما «سبق و لحوق» يا همان «تقدم و تأخرن» را به نه قسم تقسيم كردهاند كه از ميان اقسام نهگانه آنچه كه صحيح است در تعريف حدوث و قدم آورده شود، فقط چهار قسم آن است كه عبارتند از: سبق زماني، سبق علّي، سبق دهري و سبق به حق. پس اقسام قدم و حدوث چهارتا است: قدم و حدوث زماني، قدم و حدوث علّي ـ كه به قدم و حدوث ذاتي معروف هستند ـ قدم و حدوث به حق و قدم و حدوث دهري. 1ـ1. حادث و قديم ذاتي حادث ذاتي عبارت است از: وجودي كه مسبوق باشد به عدم خويش، عدمي كه در مرتبة ذات او متقرّر است. به عبارت ديگر حادث ذاتي مسبوقيت وجود بر عدم در مرتبه ذات و ماهيت است. از نظر حكماي اسلامي جميع هستي ماسوي الله حادث به حدوث ذاتياند و هر آنچه داراي ماهيت و ممكن الوجود باشد از حدوث ذاتي برخوردار است و فقط خداوند كريم مبرا و منزّه از اين حدوث است؛ زيرا خداوند وجود صرف و واجب الوجود بالذات است، و وجودش عاري از ماهيت است و وجود آن قديم ذاتي آن است. قدم ذاتي عبارت از آن است كه وجودش مسبوق به عدم در مرتبه ذات و ماهيت نباشد كه منحصر در وجود حضرت حق تعالي است. 1ـ2. حادث و قديم زماني حادث زماني عبارت است از اينكه: وجود يك شيء مسبوق به عدم زماني آن باشد، و مسبوقيت به عدم عبارت است از حصول آن شيء پس از آنكه نبوده است. تمام موجودات زماني نسبت به هم از حدوث زماني برخوردارند. در مقابل حادث زماني، قديم زماني است كه عبارت از مسبوق نبودن وجود به عدم زماني ميباشد. لازمة قديم به اين معني، اين است كه شيء در هر قطعة فرضي كه قبل از قطعهاي ديگر از زمان است، موجود بوده و بر آن منطبق باشد. به عبارت ديگر زماني را نميتوان لحاظ كرد كه عدم شيء در آن زمان قابل لحاظ و اعتبار باشد. در اينكه زمان حادث به حدوث ذاتي و آفريدهاي از آفريدههاي حضرت حق است جاي هيچ شك و ترديدي نيست، حكما و متكلّمان درباره آن اختلافي ندارند؛ ولي اختلاف اصلي اينجاست كه آيا زمان حادث زماني است يا خير؟ پاسخ به اين پرسش منشأ ديدگاههاي مختلفي گرديده است كه به طور اختصار به آنها اشاره ميشود. 2ـ دیدگاه های مختلف دربارۀ زمان 2ـ1. ديدگاه متكلمان متكلمان به لحاظ اينكه ملاك احتياج به علت را حدوث ميدانند و امر قديم را بينياز از علت معرفي ميكنند، فرض قديم بودن زمان را به منزله واجب الوجود دانستن زمان و شرك در مبدأ اول ميدانند؛ از نظر متكلمين قديم زماني منحصر در ذات احديت است؛ اما بعضي چون متوجه شدند كه وجود زمان قبل از تحقق به منزلة آن است كه زمان قبلي نيز حادث و زماني باشد و اين سلسله تا بينهايت ادامه پيدا ميكند، از اين رو از «بُعد» موهومي سخن گفتهاند كه ميان خداوند و آغاز زمان قابل فرض و توهم است. نقد نظریه متکلمان اما در نقد نظریه متكلمان به طور خلاصه ميتوان گفت: ملاك احتياج به علت امكان فقري و وجودي است نه حدوث؛ زيرا حدوث در مرتبهي است كه از ضرورت به شرط محمول و ضرورت بالغير برخوردار شده است و امر ضروري الوجود حاجتي به علت ندارد؛ و از سوي ديگر كسي كه قائل به حدوث زماني زمان باشد، به طور ناخودآگاه اذعان به قديم بودن آن پيدا كرده است، چنانكه صدرالمتألهين سخني را با همين مضمون از معلم اول نقل ميكند كه: «من قال بحدوث الزمان فقد قال بقدمه من حيث لايشعر» چونكه اعتقاد به حادث زماني بودن زمان به منزلة پذيرش زمان قبل از پيدايش آن است، از اين جهت نفي زمان به منزلة اثبات آن و حادث بودن آن به منزله قديم بودن زمان خواهد بود. 2ـ2. ديدگاه حكماء حكماء اعتقاد دارند كه زمان، حادث زماني نيست و به تبع آن قائل به قديم بودن حركت مستديره و عالم طبيعت بودند؛ چون زمان مقدار حركت و حركت عارض جسم است، بنابراين ما نميتوانيم زماني را كه سابق بر وجود جسم و عالم ماده باشد لحاظ كنيم. ولي حكما چون معتقد به حدوث ذاتي هستند از فرض قديم بودن زمان هيچ إباي ندارند؛ زيرا بينيازي از علت لازم نميآيد. ابن سينا بر نفي حادث زماني بودن زمان چنين استدلال ميكند كه: اگر زمان مبدأ زماني داشته باشد، حدوث آن بعد از زمان متقدم خواهد بود، پس بعد براي قبلي است كه با آن تحقق آن امكان ندارد. بنابراين بعد، بعد قبل و قبل، قبل بعدي خواهد بود كه با وجود آن، ذاتي موجود نخواهد بود. پس آنچه چنين باشد اول قبل نخواهد بود و هر آنچه قبل نباشد مبدأ زمان نخواهد بود؛ پس زمان وجود ابداعي دارد بدين معني كه مسبوق به مادّه و مدت نيست. البته اين استدلال از طريق تقدم ذاتي زمان و ارتباط ميان اجزاي آن قابل تحليل است مبني بر اينكه اگر زماني باشد كه زمان بعد مترتب بر آن نبوده و بعد آن محسوب نشود، آن زمان قبل براي زمان بعد محسوب نخواهد شد، از اين جهت نميتوان زمان سابق را مبدأ زماني براي بعد به حساب آورد. وي سپس نتيجه ميگيرد كه وقتي زمان حادث به حدوث زماني نباشد حركت نيز حادث نخواهد بود. «فإذن الزمان غير محدث حدوثاً زمانياً و الحركة كذلك و سنين أنه ليس كل حركة كذلك بل المستديرة فقط وضعية كانت او مكانية.» 2ـ3. صدرالمتألهين و حدوث زماني عالم يكي از نتايج بسيار عالي حركت جوهري، اثبات حدوث زماني عالم است. صدر المتألهين براساس حركت جوهري هم حدوث زماني عالم را اثبات ميكند و هم بطلان نظريه متكلمان را كه قائل به پديد آمدن جهان طبيعت در زمان هستند آشكار ميسازد ... بنابراين حدوث زماني از نظر صدرالمتألهين، معناي غير از آنچه مورد نظر متكلمان است پيدا ميكند. در نظر او «حدوث» به معناي پديد آمدن جهان با زمان است. برداشت اين معني از حدوث، لازمة حركت جوهري؛ بلكه عين آن است، و لذا بدون در نظر گرفتن حركت جوهر اين معني با هيچ مباني ديگر قابل فهم نيست. پس نظريه صدرالمتألهين دربارة حدوث زماني عالم با نظر متكلمين در اين باره از دو جهت مغاير است. الفـ بسياري از متكلمين ماسوي الله منحصر به عالم طبيعت ميدانند و مجردات را انكار ميكنند. بـ حدوث زماني در نزد متكلمين به اين معناست كه اشياء در يك مقطعي از زمان پديد آمده كه قبلاً نبودهاند و يا در مقطع خاصّ زماني از بين ميروند؛ اين نظريه درباره حدوث زماني اصل زمان گرفتار مشكل است. ولي صدرالمتألهين براساس حركت جوهري ذات و هويت موجودات طبيعي و مادي را در سيلان دايم ميداند. هر تغيّر جوهري، يك آغاز و در همان حال، يك پايان است و اين به معناي حادث شدن جوهر جديد است كه عيناً زايل شدن جوهر ديگري است؛ بنابراين ميتوان گفت جهان مجموعهاي است از تغيّرات جوهري و حدوثها و زوالهاي پي در پي كه زمان نيز محصول انتزاعي اين ذات سيال ميباشد. صدرالمتألهين در اين رابطه چنين ميگويد: «عالم با آنچه در اوست حادث زماني است، زيرا كه هرچه در اوست، وجودش مسبوق به عدم زماني است؛ به معني اينكه در جميع هويّات شخصيه وجود مسبوق به عدم است، و عدم شان مسبوق به وجود ـ يعني عدمي كه بعد از آن عارض ميشود ـ به سبق زماني. و بالجمله تمام اجسام و جسمانيّات ماديه، چه فلكي و چه عنصري، نفس باشند يا بدن، كلا متجدّد الهويتند و غير ثابت الوجود و الشخصيه...» اما به اين نكته بايد توجه داشت كه اين مجموعه، مجموعهاي است اعتباري نه حقيقي؛ زيرا تمام اجزاء آن در كنار هم بالفعل موجود نيستند؛ پس در اين صورت نميتوان اين مجموعه را، مجموعهاي حقيقي دانست؛ بنابراين بايد صفت حادث را به تك تك اجزاي جهان در هر «آني» نسبت داد، نه به همه جهان به عنوان يك مجموعه و در نتيجه، جهانهاي حادث خواهيم داشت نه يك جهان حادث. سخن صدرالمتألهين در اين باره چنين است: «و هي متكثرة، و كلّ منها حادث و لاجمعية لها في الخارج حتي يوصف بأنها حادث او قديم (فكما أن الكلي لاوجود له الا بالافراد) فالكلّ لاوجود له الا وجودات الاجزاء، و الاجزاء كثيرة فكذا حدوثها حدوثات كثيرة، و المجموع لو كان له وجود غير وجودات الاجزاء فهو اولي بالحدوث (لان المجموع معلول الاجزاء و اذا كانت العلّة حادثة فالمعلول أولي بالحدوث) الاّ الحق ان ليس له وجود الاّ باعتبار الوهم حيث يتوهم الجميع كأنّها شيء واحد، لكن الوهم ايضاً يعجز (وحدة جمعية حكمه حكم الكلّي العقلي) عن ادراك الامور غير المتناهية و احضارها معاً.» صدرالمتألهين بر مبناي اصالت الوجود ما را به اين نكته مهم رهنمون ميشود كه در قضية «عالم حادث است»« موضوع قضيه «وجود عالم» است نه «ماهيت آن»؛ چون عالم طبيعت در حركت جوهري و تحوّل پي در پي است؛ در واقع، نه يك عالم؛ بلكه عالمهاي متعدد و متوالي وجود دارند، معلوم است كه هريك از اين عالمها حادثند با وجود لحظهاي و آنافآناً و به طور مستمر حادث ميشوند؛ يعني در هر لحظه، يك جهاني داريم كه لحظة قبل وجود نداشته و لذا «حادث» است. صدرالمتألهين در اين باره چنين مينويسد: «و امّا العالم بجميع جواهره المادّيّة والصورية و النفسية والجرمية و اعراضها، فهي حادثة متجدّدة في كلّ حين؛ ولايوجد في شيء من العالم قديم بشخصه واحد بالعدد، بل يوجد منه في كلّ آنٍ شخص آخر. فهذه السموات والارضون الموجودة في هذه الزمان لم يكن موجودةً اشخاصها قبل هذا الزمان.» در فصل دوم از موقف دهم اسفار ميگويد: «فإذن العالم بجميع اجزائه افلاكه و كواكبه و بسائطه و مركّباته حادثة كائنة فاسدة، كلّ ما فيه في كلّ حين موجود آخر و خلق جديد.» در فصل اول از موقف دهم ميگويد: «أنّ جميع الهويّات الجسمانية التي في هذا العالم ـ سواء كانت بسائط او مركّبات، و سواء كانت صوراً أو مواداً، و سواء كانت فلكية او عنصرية، و سواء كانت نفوساً او طبائع ـ فهي مسبوقة بالعدم الزماني فلها بحسب كل وجود معيّن مسبوقية بعدم زماني غير منقطع في الازل... فكلّها حادثة ليس فيها واحد شخصي مستمر الوجود أو لاحقيقة ثابتة الهويّة.» نتیجه از آنجا كه طبق نطريه صدرالمتألهين ثابت گرديد كه كل وجود ندارد جز به وجود اجزاء، بنابراين عالم با تمام اجزائش اعم از افلاك و ستارگان و بسائط و مركباتش حادث و زوال پذير است و هرچه در آن است در هر «آن» موجود ديگر و خلقي جديد ميباشد. بدين سان صدرالمتألهين بر مبناي اصل اصيل خويش معني و محتواي «حدوث زماني» را تغيير ميدهد و تغيير و تحول را در عمق موجودات مادي جاري و ساري ميداند؛ و بر مبناي نظريه حركت جوهري هيچ چيزي را نميتوان در اين جهان در دو «آن» ثابت و باقي دانست و هم چنين نميتوان براي عالم نقطه آغازي تصور نمود، و اصلاً نيازي به فرض نقطة آغازين نيست. فرض نقطة آغازين براي عالم در صورتي معني دارد كه زماني جاري و مستقل از عالم داشته باشيم و عالم طبيعت در برهة از آن پا به عرصه وجود گذاشته باشد؛ ولي چنين نيست؛ زيرا زمان امتداد و بُعد ماده است، نه جدا و مستقل از آن، در حقيقت، مجموع جهان «در بيزماني» واقع است همانطور كه در «بيمكاني» نيز هست. بنابراين سؤال از اينكه جهان ماده ازكي به وجود آمده بيمعني خواهد بود، زيرا وقتي مجموع جهان ماده را در نظر بگيريم خارج از آن نه جاي وجود دارد و نه زماني؛ تا بگوييم جهان در فلان مكان و زمان معيني خلق شده است. زماندار بودن را در مورد اجزاي جهان ميتوان گفت نه در مورد مجموع جهان.